- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
مدح و مصیبت حضرت زهرا سلام الله علیها
آسمان ساز، ملک ساز، کبوتر ساز است دست بر هر ملکى که بزند پَر ساز است مــادرى بـود که در قـالـب دخـتــر آمـد چون نمیخواست بفهمند پیمبر ساز است مـولـد شـیــرخــدا بـود نـدادش تـغـیــیـر ورنه زهرا نظرش کعبۀ دیگر ساز است تا بـبـیـنـیـم که زهــرا چـه تـدارک دیده لـیـلـة الـقـدر خـداونـد مـقـدّر سـاز است کم ما را که گـرفته است زیـادش کـرده این کریمه کرمش چـند برابر ساز است سنـگ دادیـم در خـانـه طلایـش کـردنـد فاطمه جاى خودش، خادمه اش زر ساز است جـنّـت از رد شـدن فــاطـمـه آبــاد شـده بسکه رد قـدم فـاطـمـه مرمر ساز است دل بى قیمت و بى ارزش ما ارزش یافت دل سپردن به غم فاطمه گوهر ساز است حوض کوثر گه تقـسیم مقسم میخـواست کوثرعرش خودش ساقى کوثر ساز است انـبــیــا آرزوى خــادمـى اش را دارنـد شاه بانوى على؛ فضه و قـنبر ساز است حُبّ زهـرا و عـلى لازم و ملـزوم همند حب این دو ست که سلمان و ابوذر ساز است گـر دهـان باز کـنـد صبح قـیـامت بـدمد آه آه جـگـر سـوخـته محـشـر سـاز است
: امتیاز
|
مدح و مصیبت حضرت زهرا سلام الله علیها
دیـده آن گـاه که با اشـک مـلاقـات کـنـد رزق گـریـه طلب از مادر سـادات کـند گریه هرکس نکند معرفتش کامل نیست گرچه صد مرحله تحصیل اشارات کـند روز محـشر که همه؛ دیـدۀ گریان دارند نـوکـر فــاطـمـه آن روز مـبـاهـات کـنـد می زنـد از قـفـس عـالـم خـاکـی بیـرون هر که با سیـنه زنی سیـر سمـاوات کند یا عـلـی گـفـتـم و با مـنـکـر زهرا گفتم: بـرود تــوبـه کـنـد تـرک عـبـادات کـنـد این چه سری است که در بضعة منّی جاری است که جهان حیرت از این کشف و کرامات کند وصف نور تو نه در حد زبان بشر است که خـدای تو فـقـط قـدر تو اثـبـات کـنـد آه و افسوس که این قوم نشد بعد رسول حرمت اشک تو را خوب مـراعات کند زخـم پهلوی تو با قلب عـلی کاری کرد سالها گریه بر این عـمق جـراحـات کند آنکه سیـلی به تو زد هـیـزم دوزخ باشد همه شب تا به سحـر گرچه مناجات کند
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زهرا سلام الله علیها (کوچۀ بنی هاشم)
منم که گردش شام و سحـر به دستم بود ظهور و غیبت شمس و قمر به دستم بود منم حـبـیـبـۀ حـق بضعـة النـبـی، زهـرا کسی که ملک قضا و قـدر به دستم بود به من رسید جفایی که هستی ام را سوخت از آن جـفـا سـنـدی معـتـبـر به دستم بود فـدک مگـوی که از دادن و گـرفـتـن آن دلی شکـسته و خون جگـر به دستـم بود در آن زمان که به سیـلی نوازشـم دادند هـنـوز جـای لـبـان پـدر به دسـتـم بـود مغیره بازویم از ضرب تازیانه شکست که وقت مرگ هنوز آن اثر به دستم بود نـظـر به دست عـلـی دوخـتند خلق ولی در آن میانه عـلـی را نظـر به دستم بود تن ضعـیـف کجـا و چهل نـفـر ای کاش توان و قدرت از این بیشتر به دستم بود نمی گـذاشتـم او را کـشـان کـشان ببرند دوبــاره دامـن مـولا اگـر به دسـتـم بـود کـشـیـدم آه به نفـرین ولی علی نگذاشت از آنکه امـر حـیـات بـشـر به دستـم بود شکسته دست من افـتاد دیگر از دستاس اگر چه امـر قـضـا و قـدر به دستـم بود شبی که زینب من پیـش بـستـرم خـوابید نـگـاه دخـتـر من تا سـحر به دستـم بود همیشه دست 'موید' گـرفـتـه ام از لطف که مـادرم من و چـشم پسر به دستم بود
: امتیاز
|
شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها
دستی به پهلـو دارد و دستی به دیـوار داده ست تکــیـه مـادر هستی به دیوار هرلحظه دردی تـازه داغی تـازه دارد در چشم خود غـم های بی اندازه دارد مـثـل شبـی تـیـره ست دنـیـای مـقـابـل تنـهـا هـلالی مـانـده از آن مـاه کـامـل گاهی که بر دیوار و در دارد نگـاهی آهــی بـه لـب مـی آورد از درد آهــی لبـریـز از دردست اما غـرق احـساس دستی به پهلو دارد و دستی به دستاس آه ایـن نـسـیــم بـا مـحـبـت، مــادرانـه دستی کـشیده بر سر و بر روی خـانه شـرمـنـدۀ احـسـاس او شد خـانه داری با هر نـفـس آه از در و دیـوار جـاری شب، نیمه شب خسته شکسته، مات، مبهوت دستی به سر میگیرد و دستی به تابوت از خـانـه بـیـرون می رود نـابـاورانـه جان خودش را می برد بر روی شانه خورده گره با گرد غربت سرنـوشتش در خاک پنهان می شود پنهان بهشتش نـفـسی علی ... آه از دل پر درد او آه یـا لـیــتـهــا... آه از دل پــر درد او آه
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت زهرا سلاماللهعلیها
محراب بود و مـاه و نـمـاز نشسته اش روی کـبود و نیـمـۀ چـشـمان بستـه اش سجاده بود و سـجـدۀ طـولانی و قـنوت چادر نـمـازِ خاکی و دست شکـسته اش دیوار کاگـلی ز چه شد تکیه گـاه سـرو نزدیک صبح و وقت طلوع خجسته اش بستر پر از شقایق معجر پر از حناست درد سری است گیسوی ازهم گسسته اش ایـنـهـا هـمــه دمـار عــلـی را در آوَرَد کـز پـا فـتـاده فــاطمـۀ سـَرو جـُـثّـه اش مَردِ نبرد و خانه نشینی و اشک صبـر مشگل گشا و درد و غم دسته دسته اش آرام گـوشـه ای حـسـنـش زار می زنـد باید که خون گریست به احوال خسته اش حـالا حسین تـازه بـهـانـه گـرفـته است خواهر کجاست مرهم قـلب شکسته اش ازمحسنش مپرس که این شرح کافی است نشکفته یاس و غنچۀ از بـاغ رَسته اش این خـانـه نیست قـتـلگه آل مرتضاست از مرتـضی بپـرس و ز دستان بسته اش فضه بیا که شرح دهی خاص و عام را مـهـدی بـیـا که حـکـم کـنـی انـتـقـام را
: امتیاز
|
شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها
عـلـی کـه آیـنـۀ روشن خــدای تـو بــود همیشه آیـنـهاش روی حـق نمای تو بود حدیث قدسی «لولاک» معتبر سندی است که هرچه کرد خدا خلق، از برای تو بود به خشت خشت سرایت، بهشت بَرد حسد که تـوتـیـای مَلک گَردِ بـوریـای تو بود مَلک حضور تو را در نمـاز عاشق شد ولیک شیـفـتـهتر از مَلک خدای تو بود ز پا نـشـسـت عـلـی تا تـو راه میرفتی که دید دوش حسین و حسن عصای تو بود نگاه بی رمقت با عـلـی سخـن میگـفت زبـان درد دلـت در نـگـاههـای تـو بـود بـه خـانـۀ دل او نــور داد و دلـگـرمـی جواب گرم سلامی که با صدای تو بود ز گریهات همه هستی به گریه میافـتاد همین نه شهر مدینه پر از نوای تو بود
: امتیاز
|
شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها
یک کوه غم به سینه تـلـمـبار می شود وقـتـی ز درد فـاطـمـه بـیـدار می شود این روزها نـماز شب او نشسته است وقـت قــیــام دیــدۀ او تــار مــی شــود گاهی به شانه های حسن تکـیه می کند یا تـکـیـه اش به شـانـۀ دیـوار می شود پـیـراهن سفـیـد تنش تـازه شـستـه بود نـگـذشته سـاعـتـی که گـلـدار می شود گـاهـی مـیـان عـزم سـفر فکر می کند آیـا کـسـی بـرای عـلـی یـار مـی شـود حتی برای دلخوشی مرتـضا که هست مـشـغـول کـار با تـن بـیـمـار می شـود شمعی که آب گشته سبکبال رفت و غم روی سـر عـلــی هـمـه آوار می شـود خانه بدون فاطمه غمخـانه بیش نیست زهـرا که نیست خـانه دلآزار می شود کی رفته او به خواب ز دردی که داشته بـازو بـرای سیـنـه پـرسـتـار می شود!
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زهرا سلام الله علیها قبل از شهادت
گریه های شب و روزم به ثمر نزدیک است کن حلالم که دگر وصلِ سحر نزدیک است دیـده ای گــریـۀ طـوفـانـیِ زهـرایـت را یا علی رخصتِ دیدارِ پدر نزدیک است نـشـد آخـر که بـبـیـنـم پـسـرم محسن را الوداع، دیدنِ رُخسار پسر نزدیک است جای زخمی که ز مسمار به سینه گُل کرد داده آزار مرا چون به جگر نزدیک است نـتـوانـم دگـر از روی زمیـن بـرخـیـزم این جراحات، علی جان به کمر نزدیک است این سه مـاهه غـم تنهـایی تو پـیـرم کرد عمرِ گُل کوته و گویی که سفر نزدیک است می روم با دلی آکـنـده ز غـم های حـسن قصّۀ طشتِ پُر از خونِ جگر نزدیک است دَمِ گــودال، حـسـیـنـم به زمین می افـتـد ماجرای گـلو و نیزه و سر نزدیک است وای از داغ ربـاب و لب عطشانِ عـلـی به گلویش هدفِ، تیرِ سه پر نزدیک است
: امتیاز
|
زبانحال حضرت علی علیه السلام در شهادت حضرت زهرا
گـل بودی اما بـوی خـاکستـر گـرفـتی آه ای فـرشـتـه بین شعـلـه پَـر گـرفتی با این سرانگشتی که تاول زد در آتش امشب گره از مـوی این دختر گرفتی با من غـریبی می کنی در خانه وقـتی چشمت به من افتاده چـادر سر گرفتی ای کاش می مردم نمی دیدم چه زخمی از ضربـه های محـکـم این در گرفتی پروانـه ها را با تـب و تابت مسـوزان با لاله هایی که بر این بـستـر گـرفـتی بـا دسـتــمـال بـســتـۀ دور ســر خـود جـان مرا ای جـان من دیگـر گـرفـتی دلـواپـس گـلـبـرگ هـایت مـانـده ام من حالا که ای گـل بـوی خاکستر گرفتی
: امتیاز
|
شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها
باور نداشت زينب كبري كه مادرش رفته است وجاي خالي او در برابرش چـادر نـمـاز فـاطـمـه لالايـي شبـش دستان پر ز مهـر عـلـي بالش سرش چـشمان پرستـارۀ زينب به در هنوز يادي كند ز مادر و محسن بـرادرش هرنيمه شب به كنج دلش روضه ميگرفت با خاطرات كوچه و سيلي و مـادرش وقتي دلش بهـانۀ مـادر گـرفـته است چادر نماز مـادر خود را كند سـرش مـادر كـبـوتـرانـه پـريـده به آسـمـان بابا دلش گرفـتـه ز غم های همسرش
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب در شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها
رفتی میـان غصه مرا جـا گـذاشـتی ما را در اوج غم تک و تنها گذاشتی برداشتی تو جسم خودت را ز بستر و آن را به روی شـانـه بـابـا گـذاشـتی یـادم نمی رود بخدا لحـظـه ای که تو با یـا عـلـی به آتـش در پـا گـذاشـتی مـادر لباس محسن خود را نبرده ای آن را به زیر بالش خود جا گذاشتی این یادگاری ات جگرم را کباب کرد دربین شانه موی خودت را گذاشتی گـفتم که چار ساله کجا مـادری کجا ایـن کار را بـرای من امـا گـذاشـتی آن بوسه ای که سهم گلوی حسین بود آخـربـرای زیـنـب کـبـری گـذاشتـی
: امتیاز
|
شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها
گریـان روضه ایم و عـزادار فـاطمه عمری اسیـر کوچه و بازار فـاطـمه جبران لطف مـادریـش را کجا توان تـا بـی نـهـایـتـیـم بـدهـکـار فـاطـمـه روز ازل خریده مرا او برای خویش اکنون اگـر شـدیـم خـریـدار فـاطـمـه او یک تـنـه حـریف تـمـام سپـاه شـد جـانـم فـدای آن همه پیـکـار فـاطـمه تا روز حـشـر شـامل نفـرین ما شود هر کس بـنـا نـهـاده به آزار فـاطـمـه هرکس اسیر مشغله ای گشته است و ما شـاعـر شدیـم شاعر دربـار فـاطـمـه
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زهرا سلام الله علیها قبل از شهادت
گذشته آب در این روزگار از سـر من حلال کن که رسیده است روز آخر من مرا ببخش که افـتـاده ام در این بـستـر نمانده است تـوانی به جـسم لاغـر من قـد خـمـیـده و مـوی سـفـیـد زهـرایـت برای خـانـه نـشیـنی توست هـمسر من به جان دختـر شیـرین زبـانـمان زینب نپرس از چه شده غرق خاک معجر من ز شـرم بستن دستـت هـنوز می لـرزم چه کرد با تو مدینه امیر خـیـبـر من؟! بس است گریه و شیون برای عمر کمم بـقـای عـمر تو باشد غـریب رهبر من
: امتیاز
|
زبانحال حضرت علی علیه السلام در شهادت حضرت زهرا
بر زانـوی تنهـایی ام دارم سـرت را با گـریه می بیـنم غـروب آخـرت را من التـماس لحـظـه های درد هـستـم آیا نگـاهی می کنی دور و برت را؟ دست مرا بستند و پشتم را شکـستـند می بینی آیا حال و روز حیدرت را؟ حالا که روی پای من از حال رفتی فهمیده ام اوضاع و احوال سرت را! پروانه حرف عشق را هرگز نمیزد می دید اگر یک مشت از خاکسترت را افـتــاده ام پـشـت درِ قـفـل نـگـاهـت واکن دوبـاره چـشمهـای نـوبـرت را بر زانـوی تـنـهـایی خود سر گذارم وقتی نـدارم بر سـر زانـو سـرت را
: امتیاز
|
استقبال از ایام فاطمیه
سر مشـق زنـدگـانی ما فـاطمیه است ایــام کـامــرانـی ما فــاطـمـیـه اسـت دل را گره به موی ولایت زدیم و بس مـیـثـاق آسـمـانـی ما فـاطـمـیـه اسـت یک لحظه در هیاهوی غم گُم نمیشویم پـیـداتـرین نـشـانی ما فـاطـمـیـه است برنـامـۀ تکـامـل انـسـان ز ما بـخـواه سر لـوحـۀ مـبـانـی ما فـاطـمـیه است تاریخ هم به محفل ما خو گرفته است مـنـشـور جـاودانـی ما فـاطمیـه است این اشک ناب ماست بیان حـیـات ما هـنـگـام دُر فـشـانی ما فـاطـمیه است داغی به دل نشسته که گفتن نمی توان دور غـم نـهـانـی مـا فـاطـمـیـه اسـت مـا روضه های زنـدۀ داغ مـدیـنـه ایم مبنای روضه خوانی ما فاطمیه است پهلو شکسته گان ز غـربت خـمیده ایم شـرح قـد کـمـانـی ما فـاطـمـیـه است
: امتیاز
|
زبانحال حضرت علی علیه السلام در شهادت حضرت زهرا
آخـرین نافـلـه های سـحـرت کشت مرا درد دل کردن تو با پـدرت کـشت مرا ای قیـامت قـد و بـالات، قیامت کردی این چه حالی است؟ هلال کمرت کشت مرا نبض من با تـپـش قلب تو همسو گشته غصه داری دل پُـر شررت کشت مرا فاطمه، عمق نگاه تو ز غم لبریز است غـربت مخفی چشمان ترت کشت مرا همسفر، لحظۀ معـراج تو نزدیک شده دردمـنـدانـه وداع سـفـرت کـشـت مرا ای پـرسـتـوی بـهـشـتـی مدینه، زهـرا این که سوزانده عدو بال و پرت کشت مرا فـاتـح خـیـبـرم و صاحب تـیغ دو سرم غصۀ کوچه و اشک پسرت کشت مرا یـاس نـیـلـی شدۀ گـلشن توحـیـدی من! گل زخمی که نشاندی به برت کشت مرا اولین دادرسیِّ صف محـشر از توست دادخـواهـی تـو از دادگـرت کشت مرا
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زهرا سلام الله علیها قبل از شهادت
آن غنچه که پژمرد شکـوفا شدنی نیست آن سینه که بشکست مـداوا شدنی نیست زخمی که نمک خورد تحمل نتوان کرد درد دل بـی تـاب شـکـیـبـا شـدنی نیست مشکل که دو چندان بشود حل شدنی نیست وقتی گره ای کـور شود وا شدنی نیست آبی که ز جـو رفـتـه دگـر بــاز نـگـردد این خون زمین خورده که حاشا شدنی نیست حرمت شکنی سخت ترین غصه و درد است حرفی که زمین خورد دگر پا شدنی نیست تا روز قـیـامت فـدکـش رفـت ز دستـش وقتی سندی پـاره شد امضا شدنی نیست ای وای از آن غصه که عنوان شدنی نیست ای وای از آن رخ که هویدا شدنی نیست گیرم پس از این هیچ کس از یاس نگوید این داغ جگر سوز که امحا شدنی نیست از روزنۀ چشم کـبـودش به عـلـی گفت زهرای تو ای دل شده زهرا شدنی نیست تا آنکه به تو خُـرده نـگـیـرنـد ز اشـکـم خواهم که روم در دل صحرا شدنی نیست از خویش گذشتم که ز غربت به در آیی این خـواسـتـۀ قـلـبـی ام اما شدنی نیست در چـهــرۀ زردم گــل لبـخـنـد مجـویـید این گم شده ای هست که پیدا شدنی نیست هر کس که مرا دید چنین زخم زبان زد احـیـای تو حتی به مسیـحـا شدنی نیست ای رهـبــر مـظـلـوم دگـر یــار نــداری مـن رفـتـنی ام، مـانـدنـم آقا شدنی نیست
: امتیاز
|
تغسیل و تدفین حضرت زهرا سلام الله علیها
شب است وبغض سکوت وصدای گریۀ آب تـمـام غـصۀ عـالم نـشسته در محراب نگــاه کن کــه بـبـیـنی چگونه میبارد مـصیـبت از در و دیـوارِ خـانه ارباب بـرای غـسـل شــب قـدر آمده امــشـب فـقـط خدا و رسولـش به منـزل مهتاب بــنـای زنـدگـیــش را بـه آب مـیشوید الهی صبـر علی را بـه فـاطمـه دریاب به قطره قطره سرشکش دخیل میبندد بر آن ضریح کبود و شکسته و بیتاب چـه آبـها کـه سراسیمه غسل میکردند بـرای آن که نمـاند در آن بـدن خوناب چه میرسد به علی از مرور خاطرهها که نالههای صبورش ندارد امشب تاب
: امتیاز
|
مدح و مناجات با حضرت زهرا سلام الله علیها
ما طایـفـۀ درد؛ شـفـا را ز تو خواهیـم مجـروح دلانـیـم دوا را ز تو خـواهیم افـسـرده شـدیـم از اثـر کثرت غـفـلت ای خاطرۀ سبز صفا را ز تو خواهیم از فرط فراموشی مرگ اشک نداریم ای کوثر جوشنده بکا را ز تو خواهیم ای خانه ی ذکر تو خـرابـات محـبـان ما بادۀ جان بخش بقا را ز تو خواهیم پا بست کویریم عطش هم سخن ماست بـاران عنـایـات خـدا را ز تو خـواهیم بـال و پر ما سوخته ای یـاس شهـیـده پـرواز به سوی شهدا را ز تو خواهیم جـانـبـازتـرین مـادر عـالـم نظری کن جان دادن در کرببلا را ز تو خواهیم دنـیـا چه بـهـا دارد اگـر اهـل نباشیم؟ اهلیت و ایمان و ولا را ز تو خواهیم همراهی سادات یقین فیض عظیمی است این اُنس به اولاد شما را ز تو خواهیم مـا مـنـتــظـر آمـدن مـصـلـح کُــلّــیــم دیگـر فـرج آل عـبـا را ز تو خـواهیم از جـلـوۀ آن مـنـتـقـم چـهــرۀ نـیــلــی پایان غم و درد و عزا را ز تو خواهیم
: امتیاز
|
شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها
شمـع وجود فـاطمـه سوسو گرفتـه است شب با سکوت بغض علی خو گرفته است آتـش گـرفـت جــان عــلــی با شــرار آه وقـتـی که از ولی خـدا رو گـرفـته است در دست نــاتـوان خـودش بـعـد مـاجـرا اين بار چندم است كه جارو گرفته است قلب تمام ارض و سماوات و عرش و فرش یک جا برای غربت بـانو گـرفـتـه است حـتـی وجـود مـیـخ و در و تـازیـانـه ها عطر و مشام از گل شب بو گرفته است بـا ازدحـام مـوج مــخـالـف بـیـا بـبــیـن کـشـتـیِّ عمر فـاطـمـه پهلـو گرفته است مردی که بدر و خیبر و خندق حماسه ساخت سر در بغل گرفتـه و زانو گـرفـته است
: امتیاز
|
شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها
بر سـاحـل شـكـافـتـه پـهـلو گرفته بود ماهی كه از ادامه شب رو گـرفته بود آرامـشی عـجـیـب در انـدام سـرو بود گویا تنش به زخـم تـبر خو گرفته بود دستـی به دستـگـیـره دروازه بـهـشـت دستـی دگـر بر آتش پـهـلـو گرفته بود برخاست تا رسد به بهاری كه رفته بود آهـوی عـشـق بوی پـرستـو گرفته بود آن شب چگونه مرگ به بانو جواز داد؟ او كه هـمـیـشه اذن ز بـانو گرفته بود از كوچههای شـهـر؛ صدایـی نشد بلند نعـش مدینه در تبِ شب؛ بو گرفته بود پشت زمین شكست، خدا گریهاش گرفت وقتی علی دو دست به زانو گرفته بود
: امتیاز
|